اگر واقعیت خارجى پدیده هایى مانند انقلاب، داراى پیچیدگى و ابعاد گوناگون است، نگاه و منظر آدمى نیز به نحوى مضاعف و به وجهى اولى، دچار پیچیدگى و ابعاد متنوع خواهد شد; زیرا میان واقعیت خارجى و نحوه درک ما از آن، راه بسیار است. از اینجا مى توان به نکته دوم اشاره نمود، که از هر چارچوب تحلیلى، باید انتظارات ویژه اى داشت و به رغم ادعاى احتمالى آن، مبنى بر توضیح و تبیین تمام ابعاد مربوط به حادثه مورد بحث، مدعا را چندان جدى نگرفت. براین اساس، هر تحلیلى را نیز تنها در حدود مفاهیم موضوعه اصلى و در گستره رهیافت حاکم بر آن مى توان مورد بررسى قرار داد و انتظار این که یک تحلیل به توضیح ابعاد و مسائل خارج از چارچوب خویش نیز بپردازد، انتظارى عبث و گزاف خواهد بود.
نکته سومى که باید مورد اشاره قرار گیرد این که، در اتخاذ هر چارچوب تحلیلى، به لحاظ پذیرش مبناى فلسفى جبر و اختیار، احتمال لغزش و غلطیدن به یکى از دو سوى یاد شده، چندان بعید نیست; توجه تام به علت هاى تاریخى و یا ساختارى، صرف نظر از عوامل و بازیگران انسانى که در عین کنش پذیرى و انفعال، تأثیرگذار نیز هستند، یک سوى افراط و همانا گرایشى جبرآمیز است و در مقابل، تأکید اکید بر عوامل و بازیگران انسانى، صرف نظر از علل و عوامل تاریخى و شرایط و بستر اجتماعى، سوى دیگر افراط و همانا گرایشى صرفاً اختیارآمیز است. و واضح است که نگاه جبرگرایانه به حوادث و فقد توجه به دلیل ها و انگیزه هاى آگاهانه، و یا مؤثر دانستن تام و تمام خودجوشى ها و انگیزه هاى آدمیان مختار بدون لحاظ کردن تأثیرات محیط خارجى، هر دو از مسیر صواب خارج است. تنها باید دید چگونه مى توان سهم هر بخش از علل (عینى) یا دلایل (ذهنى) را به خوبى بازشناخت و وزن هیچ یک را به نفع دیگرى نکاست. ملاحظه تعادل میان دو کفّه مزبور در سطوح مختلف تحلیل روابط میان حوادث، اصلى معقول و صواب است. و تنها این ملاحظه و توجه مى تواند تحلیلگر را از سقوط به مهلکه تاریخى گرى و یا دترمینیسم ساختارگرایانه از سویى، و ورطه آزاد مطلق و مختار تام شمردن بازیگران و قهرمانان از سوى دیگر در امان دارد. در اینجا، البته تحلیلگر باید در خصوص نسبت میان تاریخ و قهرمانان رأیى روشن اتخاذ کند; که آیا تاریخ حاکم على الاطلاق و سازنده قهرمان هاى خویش است، یا قهرمان ها سازندگان حوادث تاریخى و در نتیجه جهت دهنده به مسیر تاریخند و یا اصولا وجه دیگرى بازگوکننده واقعیت است و باید تاریخى گرى یا قهرمان گرایى را به یکباره کنار گذاشت.